این برگ نمونهخوانی نشده است.
۱
زار صفر
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزادصبح دوم یا سوم اردیبهشت بود، خورشید مثل غنچه گل شکفت و بشیراز نورپاشید، عطر بهار نارنج سرتاسرکوچهها را پر کرده بوده، مست و ملنگ و سرشار از لذت دیدار صبح، آماده رفتن مدرسه بودم. مادرم مثل هر روز کتابهایم را لای دستمالی پیچید و چند شاهی روزانه ام را برای مبارکی لای قرآن گذاشت که بردارم. پول برداشتم و راه افتادم. هنوز کوچه های تنگ و تاریک شیراز قدیم پرنور نبود اما هوای اردیبهشتی آدم را بیخودی مست میکرد. از بازارچه فیل گذشتم، پیچ حسینیه کورونیها را پشت سر