این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
چو زو این کژی آشکارا شود | که ناچار دل بی مدارا شود | |||||
از آنپس نگوهش نباشد زکس | مکافات بد جز بدی نیست پس | ۲۰۸۰ | ||||
چنین گفت گرسیوز کینه جوی | که ای شاه بینا دل وراست گوی | |||||
سیاوش بدآن آلت وفرّ وبرز | بدآن ایزدی دست وآن تیغ وگرز | |||||
بیآید بدرگاه تو با سپاه | شود بر تو بر تیره خورشید وماه | |||||
سیاوش نه آنست کش دید شاه | همی زآسمان بر فرازد کلاه | |||||
فرنگیس را هم ندانی تو باز | تو گوئی شدست از جهان بی نیاز | ۲۰۸۵ | ||||
سپاهت بدو باز گردد همه | بترسم که باشی شبان بی رمه | |||||
سپاهی که شاهی ببیند چنوی | بدآن بخش وآن رای وآن ماه روی | |||||
نخواهند ازین پس بشاهی ترا | بره گاه اورا وماهی ترا | |||||
ودیگر که از شهر آباد اوی | چنان بوم فرخنده بنیاد اوی | |||||
تو خواهی که ایدر مرا بنده باش | بخواری وزاری سر افگنده باش | ۲۰۹۰ | ||||
ندیدست کس خفته با پیل شیر | نه آتش دمان از بر وآب زیر | |||||
اگر بچّهٔ شیر ناخورده شیر | بپوشد کسی در میان حریر | |||||
دهد نوش اورا زشیر وشکر | همیشه ورا پروراند ببر | |||||
بگوهر شود باز جون شد بزرگ | نترسد از آهنگ پیل سترگ | |||||
پس افراسیاب اندر آن بسته شد | غمی گشت واندیشه پیوسته شد | ۲۰۹۵ | ||||
همی از شتابش به آمد درنگ | که پیروز باشد خداوند سنگ | |||||
ستوده نباشد سر باد سار | برین داستان زد یکی هوشیار | |||||
که گر باد خیره بجستی زجای | مگر یافنی چهر ودست وپای | |||||
سبکسار مردم نه والا بود | وگر چه گوی سرو بالا بود | |||||
برفتند پیچان ولب پر سخن | پر از کین دل از روزگار کهن | ۲۱۰۰ | ||||
بر شاه رفتی زمان تا زمان | بداندیش گرسیوز بدگمان | |||||
زهر گونه رنگ اندر آمیختی | دل شاه توران بر انگیختی | |||||
چنین تا برآمد بدین روزگار | پر از درد وکین شدل شهریار |
۱۸۷