این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۶۶
پشیزی به از شهریار چنین | که نه کیش دارد نه آئین و دین | |||||
پرستار زاده نیاید بکار | اگر چند دارد پدر شهریار | |||||
سر ناسزایان برافراشتن | وز ایشان امید بهی داشتن | |||||
سر رشتهٔ خویش گم کردنست | بجیب اندرون مار پروردنست | |||||
درختی که تلخ است ویرا سرشت | گرش در نشانی بباغ بهشت | |||||
ور از جوی خلدش بهنگام آب | به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب | |||||
سرانجام گوهر بکار آورد | همان میوهٔ تلخ بار آورده | |||||
بعنبر فروشان اگر بگذری | شود جامهٔ تو همه عنبری | |||||
و گر تو شوی نزد انگشتگر | ازو جز سیاهی نیابی دگر | |||||
ز بد گوهران بد نیاید عجب | نشاید ستودن سیاهی ز شب | |||||
بناپاک زاده مدارید امید | که زنگی بشستن نگردد سپید | |||||
ز بد اصل چشم بهی داشتن | بود خاک در دیده انپاشتن | |||||
جهاندار اگر پاک نامی بدی | درین راه دانش گرامی بدی | |||||
شنیدی چو زین گونه گونه سخن | ز آئین شاهان و رسم کهن | |||||
دگر گونه کردی بکامم نگاه | نگشتی چنین روزگارم تباه | |||||
ازان گفتم این بیتهای بلند | که تا شاه گیرد ازین کار بند | |||||
کزین پس بداند چه باشد سخن | باندیشد از پند پیر کهن | |||||
دگر شاعرانرا نیازارد او | همان حرمت خود نگه دارد او | |||||
که شاعر چو رنجد بگوید هجا | بماند هجا تا قیامت بجا | |||||
بنالم بدر گاه یزدان پاک | نشاننده بر سر پراگنده خاک | |||||
که یا رب روانش بآتش بسوز | دل بندهٔ مستحق بر فروز |