این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۸
از وزرا گفت که درین کتابت به ایشان در تهدید چه خواهی نبشت گفت آنگه ابوالقاسم فردوسی گفته است
شعر
✽ اگر جز بکام من آید جواب ✽ | ✽ من و گرز و میدان و افراسیاب ✽ |
سلطان فرمود که آن بیچاره از ما منتفع نشد و از اشعهٔ انوار معارف ما پرتوی در شبستان آمال او منعکس نگشت
مثنوی
✽ سه ده سال رنج و مشقت کشید ✽ | ✽ که تا نظم شهنامه در هم کشید ✽ | |||||
✽ بسی غوص در بحر خاطر نمود ✽ | ✽ در فکر ز اندیشه بر دل کشود ✽ | |||||
✽ دران راه چندان تگاور براند ✽ | ✽ که کافور بر مُشک عارض نشاند ✽ |
پس سلطان [۱] بفرمود تا شصت هزار دینار طلا با خلعتی شاهی بدو دهند و عذر ماضی ازو بخواهند چون سلطان بدو فرستاد فردوسی دران حال متنبه شده از بغداد بطوس معاودت نمود و روزی در بازار طوس میگذشت که کودکی این بیت میخواند
- ↑ چون سلطان را معلوم بود که فردوسی به بغداد است صله بطوس چرا فرستاد و چون فردوسی بمراد خود رسید چرا از غایت حرمان غشی کرد و جان داد اغلب که باعث ارسال صله مراسله سفارش ناصرلک باشد چنانکه بعضی مورخین چنین روایت کردهاند