این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۴
مثنوی
✽ پس آنگاه شد تاجری نیک رای ✽ | ✽ بنزدیک دستور مشکل کشای ✽ | |||||
✽ حکایات فردوسی پر هنر ✽ | ✽ بیان کرد در پیش او سر بسر ✽ | |||||
✽ چو برحال او گشت واقف وزیر ✽ | ✽ که در فضل و دانش بد او بینظیر ✽ | |||||
✽ طلب کردش آن مظهر دین و داد ✽ | ✽ نشاندش به اعزاز و تشریف داد ✽ |
چون فردوسی در املای شعر عربی و فارسی سوار بلک در معرفت دقایق علوم ادبیه یگانهٔ روزگار بود[۱] قصیده تازی که به بیان معانی بدیع مشحون و چون درر غرر در صدف بیان درج و مکنون بود بعرض وزیر رسانید فصحا و بلغا که در مجلس حاضر بودند در بلاغت و فصاحت او تعجب نمودند و او را حرمتی چنانچه شایسته او بود نمودند وزیر او را در حریم خود مسکن داد فرمود که ترا نزد امیرالمومین رتبتی و منزلتی خواهد بود و حشمت رفیع پیدا خواهد شد که صنعت سخن وری و آوازه فضل تو بسع شریف او رسیده است
نظم
✽ وزیر همایون دانش پرست ✽ | ✽ سزاوار صدر و سزاوار دست ✽ | |||||
✽ سخنهای فردوسی از بیش و کم ✽ | ✽ که خسته روان بود و خاطر دژم ✽ | |||||
✽ چو پا بر بساط خلیفه نهاد ✽ | ✽ چو در جمله در گوش او جای داد ✽ |
- ↑ اکرچه تفحص بسیار کردم هیچ یک بیت ازان قصیده بنظر نیامده