در جوشن ✽فردوسی گفت✽ مانند سنان گیو در جنگ پشن ✽
ایشان جنگ گیو و پشن پرسیدند فردوسی تقریر کرد چنانکه مجموع فضل او را مسلم داشتند بموانست و مصاحبت و مباحثت با این طایفه یار شد و شعرا او را امتحانات میکردند و فردوسی در قسم بدیهه بغایت چابک بود
نظم
✽ چو گشتی باسپ بدیهه سوار ✽ | ✽ برآوردی از خیل فکرت دمار ✽ | |||||
✽ برمح سخن درصف ارتحال✽ | ✽ شکستی بیک حمله قلب رجال ✽ |
چون شعراء غزنی ارتقاء و مدارج فنون هنر معلوم کردند راه مجالست سلطان و طرق معرفت او با حجاب آستان مسدود کردند از قضای حق سبحانه ندیمی سلطان داشته که او را ماهک گفتندی در ان باغ به فردوسی رسید و با او زمانی بسخن درآمد و ندیم او را فصیح و دانشمند یافت مهر او در دل گرفت و بر سبیل ضیافت او را بخانه خود برد بعد از طعام احوال پرسید که از کجائی و چه مقصود داری فردوسی حال خود بتمام باز گفت از ظلمی که برو رفته بود و آمدن بشهر و حکایت شاعران و طعنه زدن ایشان با ندیم گفت ندیم نیز حکایت کتاب سیرالملوک و مجلس شاعران و نظم کردن آن بدو گفت فردوسی را بغایت خوش آمد و خرم گشت و گفت مرا نیز در نظم گفتی طبعی هست شاید که مرا در محل قصه بعرض سلطان