این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۲۱
پریروی گفت سپهبد شنود | ز سر شعر گلنار بکشاد زود | |||||
کمندی کشاد او ز سرو بلند | کس از مشک ز انسان نه پیچد کمند | |||||
خم اندر خم و مار بر مار بر | بران غبغبش تار بر تار بر | |||||
فرو هشت گیسو ازان کنگره | که یازید و شد تا به بُن یکسره | |||||
پس از باره رودابه آواز داد | که ای پهلوان بچهٔ گرد زاد | |||||
کنون زود برتاز و برکش میان | بر شر بکشای و چنگ کیان | |||||
بگیر این سر گیسو از یک سویم | ز بهر تو باید همی گیسویم | |||||
بدان پرورانیدم این تار را | که تا دست گیری کند یار را | |||||
نگه کرد زال اندران ماه روی | شگفتی بماند اندران روی و موی | |||||
بسائید مشکین کمندش ببوس | که بشنید آواز بوسش عروس | |||||
چنین داد پاسخ که این نیست داد | چنین روز خورشید روش مباد | |||||
که من دست را خیره در جان زنم | برین خسته دل نوک پیکان زنم | |||||
کمند از رهی بستد و داد خم | بیفکند بالا نزد هیچ دم | |||||
بحلقه درآمد سر کنگره | بر آمد ز بن تا بسر یکسره | |||||
چو بر بام آن باره بنشست باز | بیامد پریروی و بردش نماز | |||||
گرفت آنزمان دست دستان بدست | برفتند هر دو بکردار مست | |||||
فرود آمد از بام کاخ بلند | بدست اندرون دست شاخ بلند | |||||
سوی خانهٔ زرنگار آمدند | بدان مجلس شاهوار آمدند | |||||
بهشتی بُد آراسته پر ز نور | پرستنده برپای درپیش حور | |||||
شگفت اندران مانده بُد زال زر | بدان روی و بالا و آن موی و فر | |||||
ابا یاره و طوق و با گوشوار | ز دیبای و گوهر چو باغ بهار | |||||
دو رخساره چون لاله اندر چمن | سر جعد زلفش شکن بر شکن | |||||
همان زال با فرّ شاهنشهی | نشسته بر ماه با فرّهی | |||||
حمایل یکی دشنه اندر برش | ز یاقوت سرخ افسری بر سرش | |||||
ز دیدنش رودابه می نارمید | بدزدیده در وی همی بنگرید | |||||
بدان شاخ و یال و بدان فرّ و برز | که خارا چو خاک آمدی زو بگرز | |||||
فروغ رخش را که جان برفروخت | درو بیش دیدی دلش بیش سوخت | |||||
همی بود بوس و کنار و نبید | مگر شیر کو گور را نشکرید |