این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۹۲
نامهٔ منوچهر با سر سلم نزد فریدون و باز آمدنش
بایران و سپردن فریدون تاج و تخت را بدو
فرستادهٔ را برون کرد گُرد | سر شاه خاور مر او را سپرد | |||||
یکی نامه بنوشت نزد نیا | چه از جنگ و از چارهٔ کیمیا | |||||
نخست آفرین کرد بر کردگار | دگر یاد کرد از شهِ نامدار | |||||
سپاس از جهاندار پیروز گز | کزویست نیروی و فرّ و هنر | |||||
همه نیک و بد زیر فرمان اوست | همه دردها زیر درمان اوست | |||||
کنون بر فریدون ازو آفرین | خردمند و بیدار و شاه زمین | |||||
نمایندهٔ رازهای نهان | فروزندهٔ تاج و تخت مهان | |||||
کشایندهٔ بندهای بدی | همش رای و هم فرهٔ ایزدی | |||||
به نیروی شاه آن دو بند گران | کشادیم بر دست افسونگران | |||||
بفرمان یزدان جان آفرین | کشیدیم کین از سواران چین | |||||
سرانشان بریدم بشمشیر کین | بشستم بپولاد روی زمین | |||||
نماندم بگیتی یکی کینه ور | بفرّ فریدون پرخاش خر | |||||
من اینک پس نامه برسان باد | بیایم کنم هر چه رفتست یاد | |||||
سوی دژ فرستاد شیروی را | چنان مرد گرد جهانجوی را | |||||
بفرمود کان خواسته برگرای | نگه کن چه باید همان کن برای | |||||
به پیلان گردنکش آن خواسته | ببر تا در شاه ناکاسته | |||||
بفرمود تا کوس روئین و نای | بیارند در پیش پرده سرای | |||||
سپه را ز دریا بهامون کشید | ز چین دژ سوی آفریدون کشید | |||||
چو آمد بنزدیک تمّیشه باز | نیا را بدیدار او بد نیاز | |||||
بر آمد ز در نالهٔ کرّنای | سراسر بجنبید لشکر ز جای | |||||
همه پشت پیلان به پیروزه تخت | بیاراست سالار بیدار بخت | |||||
همه مهد زرین بدیبای چین | بگوهر بیاراسته همچنین | |||||
ز هرگونه گونه درفشان درفش | جهانی شده سرخ و زرد و بنفش | |||||
ز دریای گیلان چو ابز سیاه | دمادم بساری رسید آن سپاه | |||||
بزرّین ستام و بزرّین کمر | به سیمین رکیب و بزرّین سیر |