این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۸۹
بدو گفت قارن که ای شهریار | که آید به پیشِ تو در کارزار | |||||
کدام است کاکوی و کاکوی چیست | همآورد تو در جهان مرد کیست | |||||
اگر هم نبرد تو باشد پلنگ | بدرد بدو پوست هنگام جنگ | |||||
چو برخاست آواز شیپور و نای | بقلب اندرون شاه بگزید جای | |||||
چنین گفت قارن بشاه جهان | چه در آشکارا چه اندر نهان | |||||
من اکنون بهوش دل و پاک مغز | یکی چاره سازم بدین کار نغز | |||||
کزین پس سوی ما ز دژ هوخت گنگ | چو کاکوی بیمایه ناید بجنگ | |||||
بدو گفت پس نامور شهریار | که دل را بدین کار غمگین مدار | |||||
تو خود رنجه گشتی بدین تاختن | سپه بردن و کینه را ساختن | |||||
کنون گاه جنگ من آمد فراز | تو دم برزن ای گرد گردن فراز | |||||
بگفت این و آواز شیپور و نای | بر آمد ز دهلیز پرده سرای | |||||
ز گرد سواران و آوای کوس | هوا قیرگون شد زمین آبنوس | |||||
تو گفتی که الماس جان داردی | همان گرز و نیزه روان داردی | |||||
دهاده خروش آمد و داروگیر | هوا دام کرگس شد از پرّ تیر | |||||
فسرده ز خون پنجه بر دست تیغ | چکان قطرهٔ خون ز تاریک میغ | |||||
تو گفتی زمین موج خواهد زدن | وزو موج بر اوج خواهد زدن | |||||
بر آویخته بک بدیگر سپاه | جهان گشته چون روی زنگی سیاه | |||||
همان دم دمان گرد کاکوی شیر | به پیش سپاه اندر آمد دلیر | |||||
میان دو صف شاه آرزم جوی | همان گرد کاکو بدو کرد روی | |||||
برون رفت کاکوی و بر زد غریو | برآویخت با شاه چون نره دیو | |||||
منوچهر شه چون مر او را بدید | بکردار شیر ژیان بر دمید | |||||
بکاکوی بر حملهٔ کرد سخت | برآویخت با دیو جنگی ز بخت | |||||
تو گفتی دو پیل اند هر دو ژیان | کشاده بکین دست و بسته میان | |||||
یکی نیزه زد بر کمربند شاه | که جنبید بر سرش رومی کلاه | |||||
زره تا کمربند او بردرید | ز آهن تن پاکش آمد پدید | |||||
یکی تیغ زد شاه بر گردنش | همه چاک شد جامه اندر تنش | |||||
دو جنگی بدین گونه تا نیمه روز | که گشت از برش هور گیتی فروز | |||||
همی چون پلنگان بر آویختند | همه خاک با خون برآمیختند |