این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۷۹
همی رفت لشکر گروها گروه | چو دریا بجوشید هامون و کوه | |||||
چنان تیره شد روز روشن ز گرد | تو گفتی که خورشید شد لاجورد | |||||
ز کشور بر آمد سراسر خروش | همی کر شده مردم تیز گوش | |||||
خروشیدن تازی اسپان بدشت | ز بانگ تبیره همی بر گذشت | |||||
ز لشکرگهِ پهلوان تا دو میل | کشید دورویه و ده ژنده پیل | |||||
ازان شصت برپشتشان تخت زر | بزر اندرون چند گونه گهر | |||||
چو سیصد بنه بر نهادند بار | دو سیصد همان از در کار زار | |||||
همان نامداران جوشن وران | برفتند با گرزهای گران | |||||
دلیران یکایک چو شیر ژیان | همه بسته بر کین ایرج میان | |||||
به پیش اندرون کاویانی درفش | بچنگ اند رون تیغهای بنفش | |||||
همه زیر بر گستوان اندرون | نبدشان بجز چشم زاهن برون | |||||
سراپردهٔ شاه بیرون زدند | ز تمّیشه لشکر بهامون زدند | |||||
سپهدار چون قارن کینه دار | سواران جنگی چو سیصد هزار | |||||
منوچهر با قارن رزم زن | برون آمد از بیشهٔ نارون | |||||
بیامد به پیش سپه برگذشت | بیاراست لشکر بران پهن دشت | |||||
چپ لشکرش را بکرشاسپ داد | ابر میمنه سام یل با قباد | |||||
رده بر کشیدند یکسر سپاه | منوچهر با سرو در قلب گاه | |||||
همی تافت چون مه میان گروه | و یا مهر تابان ز البرز کوه | |||||
سپهبد چو قارن مبارز چو سام | سپه تیغها بر کشید از نیام | |||||
طلایه به پیش اندرون با قباد | کمین ور چو گردِ تلیمان نژاد | |||||
یکی لشکر آراسته چون عروس | نشیران جنگی و آوای کوس | |||||
بسلم و بتور آگهی تاختند | که کین آوران جنگ برساختند | |||||
ز بیشه بهامون کشیدند صف | زخون جگر بر لب آورده کف | |||||
دو خونی همی با سپاه گران | برفتند آگنده از کین سران | |||||
کشیدند لشکر بدشت نبرد | سواران جنگی و مردان مرد | |||||
یکایک طلایه برآمد قباد | چو تور آگهی یافت آمد چو باد | |||||
بدو گفت نزد منوچهر شو | بگویش که ای بی پدر شاه نو | |||||
اگر دختر آمد ز ایرج نژاد | تراتیغ و گوپال و جوشن که داد |