این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۷۳
سرش سبز باد و تنش ارجمند | منش بر گذشته ز چرخ بلند | |||||
پیامی گزارم ز هر دو رهی | بر آئین درگاهِ شاهنشهی | |||||
بدان کان دو بدخواه بیدادگر | پر از آب دیده ز شرم پدر | |||||
پشیمان شده داغ دل پر گناه | همی سوی پوزش بجویند راه | |||||
ازایرا کجا چشم آنسان نبود | که گفتارشان کس تواند شنود | |||||
چه گفتند گفتند کای پر خرد | هر آنکس که بد کرد کیفر برد | |||||
بماند به تیمار دل پر ز درد | چو ما ماندهایم ای شهِ زادمرد | |||||
نوشته چنین بودمان از بوش | برسم بوش اندر آمد روش | |||||
هژبر جهانسوز و نر اژدها | ز دام قضا هم نیابد رها | |||||
و دیگر که ناپاک بیباک دیو | بریده دل از ترس کیهان خدیو | |||||
بما بر چنین چیره شد رای اوی | که مغز دو فرزانه شد جای اوی | |||||
همی چشم داریم ازان تاجور | که بخشایش آرد بما بر مگر | |||||
اگر چه بزرگ است ما را گناه | به بیدانشی بر نهد پیشگاه | |||||
و دیگر بهانه سپهرِ بلند | که گاهی پناه است و گاهی گزند | |||||
سوم دیو کاندر میان چون نوند | میان بسته دارد ز بهر گزند | |||||
اگر پادشه را سر از کین ما | شود پاک روشن شود دین ما | |||||
منوچهر را با سپاه گران | فرستد به نزدیک خواهشگران | |||||
بدان تا چو بنده به پیشش بپای | بباشیم جاوید و این است رای | |||||
مگر کان درختی که از کین برست | بآب دو دیده توانیم شست | |||||
بپوئیم تا آب و رنجش دهیم | چو تازه شود تاج و گنجش دهیم | |||||
فرستاده آمد دل پر سخن | سخن را نه سر بود پیدا نه بن | |||||
ابا پیل و با گنج و با خواسته | بدرگاهِ شاه آمد آراسته | |||||
بشاه آفریدون رسید آگهی | بفرمود تا تختِ شاهنشهی | |||||
بدیبای چینی بیاراستند | کلاه کیانی به پیراستند | |||||
نشست از بر تخت پیروز شاه | چو سروِ سهی بر سرش گرد ماه | |||||
ابا تاج و با طوق و با گوشوار | چنان چون بود در خورِ شهریار | |||||
خجسته منوچهر بر دست شاه | نشسته بسر بر نهاده کلاه | |||||
دو رویه بزرگان کشیده رده | بطوق و بزنجیر زرّین زده |