این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۷
سبک تیغ را بر کشید از نیام | عنان را گران کرده و بر گفت نام | |||||
بدو گفت کز پیش ما باز شو | پلنگی تو بر راهِ شیران مرو | |||||
گریه نام شاه آفریدون بگوش | رسید است با ما بدینسان مکوش | |||||
که فرزند اوئیم هر سه پسر | همه گرزداران پرخاش خر | |||||
گر از راه بیراه یکسو شوی | و گر نه نهمت افسرِ بد خوئی | |||||
فریدونِ فرّخ چو بشنید و دید | هنرها بدانست و شد ناپدید | |||||
برفت و بیامد پدروار پیش | چنان چون سزاید بآئین و کیش | |||||
ابا کوس و باژنده پیلانِ مست | همان گرزهٔ گاو پیگر بدست | |||||
بزرگانِ لشکر پس پشت اوی | جهان آمده پاک در مشت اوی | |||||
چود دیدند پر مایگان روی شاه | پیاده دوان برگرفتند راه | |||||
برفتند و بر خاک دادند بوس | فرومانده برجای پیلان و کوس | |||||
پدر دست بگرفت و بنواختشان | براندازه بر پایگه ساختشان | |||||
چو آمد بکاخ گرانمایه باز | به پیشِ جهاندار آمدن براز | |||||
بسی آفرین کرد بر کردگار | کزو دید نیک و بد روزگار | |||||
وزان پس سه فرزند خود را بخواند | به تختِ گرانمایگی بر نشاند | |||||
چنین گفت کان اژدهای دژم | کجا خواست گیتی بسوزد بدم | |||||
پدر بُد که جست از شما مردمی | چو بشناخت برگشت با خرّمی | |||||
کنون نامتان ساختستیم نغز | چنان چون بباید سزاوار مغز | |||||
توئی مهتر و سَلم نام تو باد | بگیتی براگنده کامِ تو باد | |||||
که جستی سلامت ز کام نهنگ | بگاه گریزش نکردی درنگ | |||||
دلاور که نندیشد از پیل و شیر | تو دیوانه خوانش مخوانش دلیر | |||||
میانه کز آغاز تیزی نمود | ز آتش مر او را دلیری فزود | |||||
ورا تور خوانیم شیر دلیر | کجا ژندهپیلش نیارد بزیر | |||||
هنر خود دلیری است بر جایگاه | که بددل نباشد سزاوار گاه | |||||
دگر کهتر آن مرد با سنگ و جنگ | که هم باشتاب است و هم با درنگ | |||||
ز خاک و ز آتش میانه گزید | چنان کز رهِ هوشیاران سزید | |||||
دلیر و جوان و هشیوار بود | بگیتی جز او را نشاید ستود | |||||
کنون ایرج اندر خور نام اوی | همه مهتری باد فرجام اوی |