را که دکارت در علم و حکمت آورده پذیرفته است، ولیکن تحقیقات شخصی او چنانست که میتوان او را مستقل بلکه همپایهٔ دکارت دانست، و او گفته است: «فلسفهٔ دکارت بمنزلهٔ دهلیز حقیقت است از آن باید وارد شد؛ اما نباید آنجا متوقف گردید.» و پیروان دکارت را ملامت میکند که نسبت باو همان شیوهٔ پیروان ارسطو را اختیار کردهاند، و از گفتهٔ او تجاوز را جایز نمیشمارند، و کارتزیانیسم را نوعی اسکولاستیک ساختهاند.
مقصود اینست: که اروپائیان پس از روزگار قرون وسطی که دورهٔ آمادگی آنها برای علم و حکمت بود، چون در سدهٔ شانزدهم و هفدهم بدرستی وارد تحقیق علمی شدند، تبعیت و تقلید صرف را از پیشینیان رها کردند، و بزیر و رو کردن گفتههای آنها قانع نشدند، و پی در پی دانشمندانی بظهور آوردند که با استفاده از تحقیقات گذشتگان هریک نظر و رأی خاصی در کلیه و یا قسمتی از معارف اظهار نموده، و خطاها را کم کم اصلاح کرده و نقصهای آنها را مرتفع ساخته، و بر مقدار معلومات افزوده و دائرهٔ علم و حکمت را وسعت دادند، چنانکه در فصلهای آخر جلد نخستین از این کتاب، و فصلهای اول جلد دیگر بزرگان آنها را نام بردیم، و این احوال تا کنون دوام داشته و ظاهراً پس از اینهم برقرار خواهد بود.
اما لایبنیتس که رأی و نظر او در مسائل حکمتی موضوع گفتگوی ما است؛ مدت پنجاه سال بعلم و تحقیق اشتغال داشته، و درین مدت تغییر عقیده و رأی هم داده است اما آن چه ما از فلسفهٔ او بیان خواهیم کرد، مختصری از عقایدی است که در بیست سال آخر عمر در نوشتههای خود، مخصوصاً در کتابهائی که در بخش اول این فصل نام بردهایم اظهار داشته است.
***
نیز بر سبیل مقدمه خاطرنشان میکنیم، که دکارت و پیروان او بنیاد فکرشان همان اصل بطلان تناقض و امتناع جمع و رفع دو