همیشه با خودم میگفتم: روزی از جامعه فرﺍر خوﺍهم کرد و در یه دهکده یا جای دور منزوی خوﺍهم شد. اما نمیخوﺍسم ﺍنزوﺍرو وسیلیه شهرت و یا نوندونی خودم بکنم. من نمیخوﺍسم خودمو محکوم ﺍفکار کسی بکنم یا مقلد کسی بشم. باﻻخره تصمیم گرفتم که اطاقی مطابق میلم بسازم، محلی که توی خودم باشم، یه جائی که ﺍفکارم پرﺍکنده نشه.
«من ﺍصلا تنبل ﺁفریده شدم. – کار و کوشش مال مردم تو خالیس، باین وسیله میخوﺍن چالهیی که تو خودشونه پربکنن، مال ﺍشخاص گدا گشنس که ﺍز زیر بته بیرون آمدن. اما پدرﺍن من که تو خالی بودن، زیاد کار کردنو و زیاد زحمت کشیدنو، فکر کردنو دیدنو دقایق تنبلی گذروندن. – این چاله تو ﺍونا پر شده بود و همیه ﺍرث تنبلیشونو بمن دﺍدن. – من ﺍفتخاری به اجدﺍدم نمیکنم، علاوه بر ﺍینکه توی ﺍین مملکت طبقات مثه جاهای دیگه وجود ندﺍره و هر کدوم ﺍز دولهها و سلطنهها رو درست بشکافی دو سه پشت پیش ﺍونا دزد، یا گردنه گیر، یا دلقک درباری و یا صرﺍف بوده، وﺍنگهی اگه زیاد پاپی ﺍجدﺍدم بشیم باﻻخره جد هر کسی به گریل و شمپانزه میرسه. اما چیزی که هس، من برﺍی کار آفریده نشده بودم. اشخاص تازه بدورون رسیدهٔ متجدد فقط میتونن بقول خودشون توی ﺍین محیط عرض اندﺍم بکنن، جامعهیی که مطابق سلیقه و حرص و شهوت خودشون درس کردن و در کوچکترین وظایف زندگی باید قوﺍنین جبری و تعبد ﺍونا رو مثه کپسول قورت داد! این ﺍسارتی که