آخر گفت: اگر خواهی که رنج تو ضایع نباشد، بجای مردمان، رنج مردمان بجای خویش ضایع مکن.
آخر گفت: اگر خواهی که کم دوست نباشی کینه مدار.
آخر گفت: اگر خواهی که بیاندازه اندوهگین نباشی حسود مباش.
[دیگر گفت: اگر خواهی که از رنجیدگی دور باشی آنچه نرود مران.]
آخر گفت: اگر خواهی که زندگانی بآسانی گذاری روش خود را بر روی کاردار.
آخر گفت: اگر خواهی که ترا دیوانهوار نشمرند آنج نایافتنی بود مجوی.
آخر گفت: اگر خواهی که با آزرم بباشی و با آب روی آزار کس مجوی.
آخر گفت: اگر خواهی که فریفته نباشی کار ناکرده را کرده مبندار.
[دیگر گفت: اگر خواهی که پردهٔ تو دریده نشود پرده کس مدر.]
آخر گفت: اگر خواهی که بر قفاء تو نخندند زیردستان را باک دار.
[دیگر گفت: اگر خواهی که از پشیمانی دراز ایمن کردی بهوای دل کار مکن.]
آخر گفت: اگر خواهی که زیرک باشی روی خویش در آیینهٔ کسان بین.
آخر گفت: اگر خواهی که بیبیم باشی بیآزار باش.
آخر گفت: اگر خواهی که قدر تو بر جای باشد قدر مردمان بشناس.
آخر گفت: اگر خواهی که بقول تو کار کنند بقول خود کار کن.
آخر گفت: اگر خواهی که پسندیدهٔ مردمان باشی بر آن کس که خرد دارد[۱] راز خویش آشکار مکن.
آخر گفت: اگر خواهی که برتر از مردمان باشی فراخ نان و نمک باش.
آخر گفت: چرا دشمن نخوانی (ص۵۰) کسی را که جوانمردی خویش در آزار مردمان داند؟
آخر گفت: چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو بود؟
آخر گفت: با مردم بی هنر دوستی مدار که مردم بی هنر نه دوستی را شاید
- ↑ خ: با آن کس که خرد ازو نهان باشد