اگرجه گفتهاند که: الحیاءُ مِن الایمان، بسیار جای باشد که شرم بر مردم وبال گردد، جنان شرمگین مباش که از شرمگینی در مهمان[۱] خویش تقصیر کنی و خلل در کار تو راه یابد، که بسیار جای بود که بیشرمی باید کردن، تا غرض حاصل شود و شرم از ناحفاظی و فحش و دروغ گفتن دار و [از] گفتار و صلاح کردار شرم مدار، که بسیار مردم باشد که ارشرمگینی ار غرضهاء خویش باز ماند، جنانک شرمگینی نتیجه ایمانست بی نوائی نتیجه شرمگینی است و جای شرم و جای بی شرمی هر دو بباید دانست، آنج بصلاح نزدیکتر است میباید کرد که (ص ۳۳) گفتهاند که: مقدمه نیکی شرمست و مقدمه بدی هم شرمست. اما نادان را مردم مدان و دانای بیهنر را دانا مشمر و برهیزگار بیدانش را زاهد مدان و با مردم نادان هم صحبت مگیر، خاصه با نادانی که بندارد که داناست و بر جهل خرسند و صحبت جز با خردمند مدار که از صحبت نیکان مردم نیک نام گردد، نه بینی که روغن از کنجدست ولیکن جون روغن کنجد را با بنفشه یا با گل بیامیزی جندگاه با گل یا با بنفشه بماند از آمیزش روغن [با] گل یا بنفشه از برکات صحبت نیکان او را هیج روغن کنجد نگویند، مگر که روغن گل یا روغن بنفشه و صحبت نیکان و کردار نیک را ناسپاس مشو و فراموش مکن و نیازمند خویش را بر سر مزن که وی را زدن خود رنج و نیازمندی خود تمام بود و خوش خوبی و مردمی بیشه کن و از خوهاءِ ناستوده دور باش و زیانکار مباش که ثمره زیانکاری رنج باشد و ثمره رنج نیازمندی و ثمره نیازمندی فرومایگی و جهد کن تا ستوده خلقان باشی و نگر تا ستوده جاهلان نباشی، که ستوده عام نکوهیده خاص باشد، جنانک شنودم:
حکایت: گویند روزی افلاطون نشسته بود، باجمله خاص آن شهر، مردی بسلام وی درآمد و بنشست و از هر نوعی سخن میکفت، در میانه سخن گفت: ای حکیم، امروز فلان مرد را دیدم که حدیث تو میکرد و ترا دعا و ثنا میکفت (ص ۳۴)
- ↑ ظ مهمات