پیدا شده است. مثل اینکه بدون قصد و نه بخود اینکار را انجام میدهد. همانطور که کسی در محلی زندگی میکند و بعد کوچ کرده میرود. اما بجای او ته بساط و اجاق و آثاری باقی میماند.»[۱] یا مینویسد «کسی شاعرتر است که خود را بهتر بیان میدارد... آنهائی هم که پیش از ما بودهاند و واقعا هنری داشتهاند همینطور بودهاند. و هر کدام که بیشتر رنک از زمان خود گرفتهاند نسبت به همکارهای قدیمتر از خود خوبترند...»[۲] یا جای دیگر «باید درست و حسابی چکیدهٔ زمان خود بود و این معنی (باید) بدون سفارش صورت گیرد»[۳] زندگی را قبل همه چیز میداند «قبل از همه چیز زندگانی است.»[۴] و با تعبیری که بوی رمانتیسم از آن بر میخیزد هر تجربهٔ شاعرانهٔ جدیدی را ناشی از احساس شخصی تازهای، احساس درد تازهای میداند. «دوست من از من پرسید دیگر چه چیزهای تازه که نوشته باشی؟ جوابی که باو دادم این بود: باید اول ببینی دیگر بچه دردهائی در زندگی خود مبتلا هستم.»[۴] این علاقهٔ بزندگی و بخصوص اصرار به زیستن در زندگی خود و در محیط خود برگردانی است از دوران کودکی او. در نظر داشته باشیم که در کودکی او را برای درس خواندن از ولایت بشهر فرستاده بودهاند و نگذاشته بودهاند در محیط خود زندگی خود را بکند. بخصوص که درس خواندن برای او عذابی هم بوده است. خودش نوشته است: «خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و بباد شکنجه میگرفت. پاهایم را بدرختهای گزنه دار میبست و با ترکههای بلند میزد و مرا مجبور میکرد به از بر کردن نامههائی که معمولا خانوادههای دهاتی بهم مینویسند و خودش آنها را بهم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود.»[۵] چنان کودکی را برای چنین درس خواندنی به شهر فرستادهاند. آنهم در مدرسه سن لوئی! ناچار اینطور میشود که خودش میگوید: «سالهای اول مدرسهٔ من بزد و خورد با بچهها گذشت... هنر من خوب پریدن و با رفقیم حسین پژمان فرار از مدرسه بود...»[۵] و این حرمان از زیستن در محیط خود در آغار کار بصورت یک آرزو و بعدها بصورت یک اصل هنری همیشه پیش روی نیما بوده است.
نیما از لزوم زندگی در محیط و درک محیط بسیار سخن میگوید: ما چنین نیست که نقش شخص شاعر را ندیده بگیرد و هنر را تنها انعکاسی از وضع محیط و زندگی در فکر هنرمند بداند. مینویسد: «میبینم دیگران ... خیال کردهاند راهش این است که شاعر از خصایص خود دوری کند و مفهوم را از زندگی بگیرد... این توضیح و تعبیر گنگ است.»[۶] و در جای دیگر اضافه میکند «انسان فقط بمصرف نرسانده بلکه تولید میکند. این تولید در هنر هم هست.»[۷] باین طریق میخواهد بگوید که شاعر مشخصات خود و زمانهٔ خود را در شعر ابدی میسازد. طرز کار خود او شاهدی برین مدعی است که شاعر به عکس برگردان ساده نیست. خلاقی است که جهان را از دریچه چشم خود میبیند و در ذهنی که تنها مختص به خود او است میپزد و بعد بصورت اثر هنری چیزی نو را، با مواد خامی که از دنیای واقع گرفته است بوجود میآورد. تولید میکند.