بخواهرش بدهد. آدم مورد اعتماد معلم باشد و چنین خبطی بکند ? و تازه جواب معلم را چه بدهد ؟ ناچار خواهره او را لو داده بوده و پدر که هیچ همچه عادتها نداشته بساط اورا شبانه گشته و عکسها را پیدا کرده و کتک مفصل؛ و هردومان خلاص شدیم.
بعد ازو معلم را احضار کردم. علت احضار را میدانسست. و داد میزد چیزی ندارد بگوید. و پس از یک هفته مهلت هنوز از وقاحتی که من پیدا کرده بودم تا از آدم خلع سلاح شدهای مثل او دست برندارم در تعجب بود. راستش کمی خجالت کشیدم. ولی چاره نبود. باید یک جوری سر قضیه را بهم میآوردم. اول خیالش را دربارهٔ پسرک راحت کردم که تقصیری نداشته و بعد گفتم نشست و سیگار تعارفش کردم و این قصه را برایش گفتم که در اوایل تأسیس وزارت معارف یک روز بوزیر خبر میدهند که فلان معلم با فلان بچه روابطی دارد. وزیر فوراً او را میخواهد و حال و احوال و اینکه چرا تا بحال زن نگرفته و ناچار تقصیر گردن بی پولی میافتد که فلانقدر باو کمک کنند تا عروسی راه