است. ما با این اعمال خودمان حق نوشیدن آن شراب را نداریم، مگر اینکه ساقی او مارا ترحماً شفاعت و سقایت نماید….
غذا تمام شد. سفره را برچیدند، قلیان آوردند. رفقا خسته، مجلس سراسر قید و تکلف تشریفات ملوکانه! حضار و آقا از فرط سرور حضور، احیای چندین شب را مصمم! هر کس در فکر اظهار عقیده و اخلاص و ابراز محبت و ارادت یا ادای سجده و عبادت. من متفکر بودم که چگونه از این بند علایق خلاص شوم! و رفته به قول بعضی از متکلمین مغلظه تمدد اعصاب نمایم، یعنی دراز بکشم و استراحت بکنم. جناب آقا از آن ذکاوت فوقالعادهٔ خودشان گویی از ماجرای دل من مطلع بود. به آقا صادق فرمود مهمانها خسته شدهاند، آنها را به خدا و شما سپردم، ببرید. امینآقا رختخواب از صندوقخانه میدهند. شخصی را صدا کردند، حاضر شد. فرمود امین آقا. برای استراحت این مهمانها آنچه در شهر ممکن است اینجا آماده بکنید.
رفتیم منزل آقاصادق. بعد از ده دقیقه تختهای آهنی سفری رختخواب خوب برای همهٔ ما حاضر شد. در کمال خوبی خوابیدیم. فقط آنچه ناقص داشت یکی این بود که لحاف ابریشمی آستر موقتی دوم - که هفتهای یک بار میشویند، و از روی آستر اولی چنان خفیف میدوزند که منفک نشود و نیفتد، و از این جهت آستر لحاف همه وقت تمیز و پاکیزه میباشد، و اثر عرق دیگری و تنفس ثانوی دروی نماند - لحافهای ما نداشتند. معلوم شد که از این نظافت واجبی بیاطلاعند. دیگر اینکه عرض ملفهٔ[۱] کتان سفید، که سبب پاکیزگی روی دوشک و اسباب تبرید[۲] حرارت شدیده و مولد نوم[۳] است ملفههای کرباس الوان کشیده بودند.