تصویری که کتاب از میهن ما در آن زمان ترسیم میکند چنین است:
ویرانسرایی درهمریخته و آشفته که مردمی تیره روز، از دهقان، کاسب، تاجر و مالک، در آن زندگی میکنند، و تمام آنها از جور حکام و مأموران حکومتی در فغانند. شهرها چون قبرستان و زبالهدان؛ و خلق، در زیر فشار حکومت استبدادی کمترین تأمینی ندارند. از یک سو اجنبیان دایره را بر دولت و ملت تنگ کرده اند و از سوی دیگر گروهاگروه مردم از جور استبداد به سرزمین اجنبی پناه میبرند. در این ویرانسرا هیچ نشانی از مظاهر تمدن، از بهداشت، از فرهنگ، راه، و اقتصاد نو وجود ندارد، و مشتی آخوند کهنهفکر نیز، با اسارت روح خلق، این اسارت تن و کثافت ظاهر را تکمیل کردهاند. در یک جمله: «ملت جاهل، ودایرهٔ حشر بربر، رؤسا خائن و خودستا، و دیانت معدوم، و صداقت موهوم.»
«اگر دهم شرح، من از ظلم و فساد وطنم،
سوزد از آتش دل، نامده بر لب سخنم.»
«به خدایی که برافراشته این سقف بلند،
شرمم از گفتهٔ خویش آید و از خویشتنم.»
دفتر روحانی ایرانی ماتمزده را
در تکلم، مثلی نیست که تا من بزنم.»
و به راستی هم اصطلاح و کلامی نمیتوان یافت که گویای راستین اوضاع کشور و ملت ما باشد. «علمای دنیا باید جمع شوند و الفاظ جدیده به جهل و ظلمت و نکبت و تنزل ملت وضع نمایند. اگر ما بنویسیم در ایران عدل مرده، میدانند که عاملان عدل مظلوم شده! اگر بگوییم آزادی مرده، بدیهی است مردمان آزاد اسیر شده! اما اگر بگوییم در ایران ذات حیات و نفس حرکت مرده، بفرمایید کدام حکیم و فیلسوف در آینده میداند و میفهمد که چهل کرور نفوس