معابر خویش به اداره تقدیم نماییم. و این مأموریت را در سه ماه به ختام آوریم.
رفقای سفر جمع شدیم. قرار گذاشتیم که به تعویق نیندازیم. فردا پیاده، بینوکر و دواب رهسپار طریقهٔ صواب بشویم. برای زاد راه هر کس هرچه دارد او را با خود بردارد. احمد از مغازهٔ پدرش قند و چایی، محمداز باغچهٔ خودشان سبزیات و زردآلو، من از آسیاب چند تا مرغ فربه پخته و نان خشک، حسین اسباب مهندسی و پنیر و کره. مصطفی چون از همهٔ ما قویالبنیه است قبول نمود همهٔ آنها را به کول بگیرد و تا دروازهٔ آسمان، یعنی به قلهٔ کوه ببرد.
حسین به من گفت چه خوب بخش کردی. از این ملاحظهٔ دقیقهٔ شما مشعوفم و یاد میدارم. از هر کس هرچه داشت او را خواستی که در ایفای او رنجه نشود و منفعل نگردد. این شیوهٔ ممدوحهٔ شما را از مجالس شورا به ترتیب معلمین و درجات مکاتب و لباس متعلمین یاد دارم. چقدر ایستادگی کردید و از پیش بردید. گفتم ارائهٔ شرع ما بر این است. تکالیف خدا بر بندگان به وسع طاقت نفوس ایشان است. بدیهی است روغن را باید از شیر خواست. فیاض عالم پرتو آفتاب است نه مهتاب. از معلم بیسواد منتظر تحصیل و تربیت اطفال بودن از آهنگر ساعتسازی خواستن است. از طفلی که پدرش قوت یومیه را با زحمت تحصیل میکند ماهوت رسم مکتبی را خواستن بیشعوری است. بعد از اینکه علم «سیسوالیسم»[۱] (علم اصلاح حالت فقرا و رفاهیت محتاجین) منتشر گشت، و مردم فهمیدند که تکالیف نفوس باید در خور استطاعت و استعداد آنها باشد، کارهای عالم صورت دیگر گرفت؛ مخاطرات
- ↑ سوسیالیسم.