خود را از کشف این راز پیش من بینیاز نماید گفت: پس بخیال شما دست خودمان را ببندیم، و رشتهٔ اورا به دست مردمان بازار بدهیم؟ نوکر من مرا به محاکمه ببرد، به اقوام و آشنای خودم حمایت نکنم، از دولت ششهزار تومان مواجب بگیرم پنجاههزار تومان مخارج بکنم، جای خالی اورا نتوانم از مداخل پر نمایم؟ آن وقت ما باید بشر نباشیم! شما خیال میکنید که ما نمیدانیم قانون احیای نظم میکند، تولید سعادت مینماید؟ نخیر! شمارا من تعیین نکردهام که من عزل نمایم. میخواستم شما را شریک خیال خودمان بکنیم، و بعد از دو ماه عمل بنایی دولت را به شما بسپاریم که سالی پنجاه هزار تومان مداخل بکنید. اگر کارها منظم باشد، دولت دایرهٔ میزان احداث کند، من میتوانم به شما این نیکویی را بکنم؟! یا شما میتوانید دیناری از پول تعمیرات مداخل بکنید؟! حالا فهمیدید که قانون برای ما که در سر ادارهها هستیم با آنها که خمیازهٔ این مناصب را میکشند چه بلای عظیم است؟! از کجا معلوم است که فردا شما جای من نخواهید نشست؟! ملتفت شدید که چرا در رفع او میکوشیم؟! یحتمل چون ریاستهای ایران اکثراً موروثی است پسر دوانزده سالهٔ من جای من بنشیند، پس با حس و شعور چگونه خود و اخلاق خود را مقید و محدود نمایم؟! شما یک دیوانه به من نشان بدهید که به اختیار خود بدهد دستش را ببندند.
گفتم عرایض بنده برای این عوالم بود. شما هرچه میگویید راجع به نفع شخصی شما و تمول و تحکم اخلاف شما است، عرایض من راجع به ترقی ملت و سعادت مملکت است. میخواستم این را خالی نمایم که بنده و شما نمیتوانیم شاه و اتابک[۱] را از
- ↑ به نظر میرسد که متن کتاب قبل از عزل امینالسلطان از صدارت در سال ۱۳۲۱ هجری قمری نوشته شده است.