که مهدی نشان دهد بالا برویم. هوا خوب، چشمههای کوثری در هر قدم جاری، منظرهٔ همهجا مثل قالی خوشرنگ سبز و الوان، عطر ریاحین و روایحه ازهار نمونهٔ روضهٔ رضوان، چشمانداز محل اقامهٔ ما تا دریای خزر دورنمایی وجدانگیز، سیاهی جنگل سبز و دهات معمور آباد، مزرعههای بیحساب چنان خوش نما و دلچسب است که اگر از تغییر هوا بیم نداشتیم ده روز اقامت میکردیم. اختلاف کلمهٔ مهدی را توفیق جبری شمردم که امشب در زیر سقف کبود و فرش زمردی، مهمان ناخواندهٔ خدا باشیم. به مهدی گفتم عمو جان، معلوم میشود که شما از تاریخ یأجوج و مأجوج هم اطلاع بالغه دارید. گفت بلی آقا دارم؛ کوه قاف که الان اورا کوه قفقاز میگویند دیواری از دریای سیاه، همهجا از سر کوه و بن درهها، معمار بزرگ عصر خویش اسکندر به فرمودهٔ کیقباد کشیده، مبدأ دیوار را شهری به نام دربند بنا نموده، اورا پیش روی طایفهٔ خزر که این دریا به اسم آن طایفه منسوب است سد رزین[۱] قرار داده بود. در هرجا بروج و دروازه و قراولها داشت که طایفهٔ خزر با لگزیهای کوهنشین قاف همدست شده به مملکت ایران نتازند (الان دیوار خود شهر بهجاست و راهآهن تفلیس از یک نقطه اورا به قدر معبر خط راه شکسته و راه آهن ساخته). یک چنین دیوار بزرگی نیز پادشاه چین پیش روی یأجوجان مغول کشیده بود. حالا از سد اسکندر، تقریبا در هرجا تا ساحل بحر سیاه پنج و شش فرسخ باقی است و طایفهٔ خزر مثل اولاد جان و شمناز از روی زمین نابود شدند، وحشیان داغستان صورت انسانی گرفتهاند، ولی دیوار چین که صد فرسخ طول دارد به همان قرار سابق باقی است، که راه آهن سیبریای روس اورا نیز در یک نقطه شکسته و عبور نموده. گفتم مگر یأجوج
- ↑ محکم، پابرجا.