و پانصد «فوت»[۱] هستیم، تقریباً به اول معدن یخ چهار ساعت راه داریم، اما از اینجا باید رو به جنوب حرکت بکنیم. خریطه که در دست ما است تا اینجا رو به مشرق و از ارتفاع ۵۰۰ فوت جانب جنوب را نشان میدهد. به حمالها گفتم از اینسو بیایید. یکی از آنها مرد چهل ساله نامش مهدی، خیلی کمگو و مؤدب است، گفت آقا از این طرف صلاح نیست، هرکس به شما نشان داده خواسته است که شما به مقصود نرسید. از آن راه اگر بروید بعد از نیم ساعت به درهٔ «اژدر» میرسیم، که تاکنون احدی از آنجا جان خودرا زنده بهدر نبرده. بعد بنا کرد تاریخ حوادث درهٔ اژدر را تقریر بکند، که در عهد جانابنجان، نوادهٔ «تودوز» پادشاه «پریان» را دایههای او برداشته برای تفرج طفل پرواز کردند، به روی درهٔ اژدر که رسیدند نتوانستند کت بکنند، چون اژدر بزرگی که سرسلسلهٔ دیوان دماوند بود، اورا «شمناز» میگفتند، با «جان» اول معاهده داشت که هرساله صدهزار من گوشت برای اعوان او به درهٔ اژدر بفرستد، که دیوان شمناز به او و طایفهٔ پربان صدمه نرسانند. تا عصر تودوز اولاد جانبن جان هر سال گوشت را میفرستادند، تودوز که بر تخت نشست گفت من پادشاه پریان باشم از دیو بترسم! به آنها باج بدهم! آن وقت تاج و تخت باید به من بگرید. رجال دربار از وخامت کار میترسیدند، صلاح نمیدیدند، وزیر او «پانسور» قول پادشاه را تصدیق کرد، باج نفرستاد. شهناز خیال میکرد که چگونه به ملک تودوز بتازد و ملک پریان را ویران سازد. در این بین تفرج طفل و دایهها را خبر دادند، خودش از غار بیرون آمد، قد خودرا که سیصد هزار ذراع بود برافراشت، نفس کشید هوای مکان عروج پریان را حبس نمود، و آنها را به سوی
- ↑ فوت به معنی پا و هر فوت برابر ۳۰/۴۸ سانتیمتر است.