شمع روشن کردند و به تضرع و گریه پرداختند. بعد کم کم خسته و ساکت مانده، در آن سرزمین مرطوب که از اول شب، بوهای رطوبی سرزمین قشلاقی را به مشام میرسانید به خواب رفتند.
احیاناً اگر یك «نوکلایه»ای در این وقت شب از آنجا میگذشت، فردای آن شب به قدر امکان شهرت داده بود که:
«دیشب عدهای از فرشتگان آسمانی در پیشگاه آقا جمع شده بودند. چشم هاشان مثل شمع میسوخت.
پس از آن ملاهایی که در این خصوص علاقه داشتند مطلب را مثل شعرا و نویسندگان آب و تاب داده، برای این که بیشتر در مردم تأثیر داشته باشد، به لباس دیگر وارد میکردند.
مشهودات را با اولیات، چشم را باروح، و چیزهای دیده را با چیزهای شنیده، مشتبه میساختند.
برای کشت عقاید نو، مزرعی قابلتر از ذهن عوام نبود.
ستاره در آسمان و آنشمعها که میسوختند، در پای آن درخت کنس، هر کدام با روشنائی قابل تماشائی
دیده میشدند.