این برگ همسنجی شدهاست.
— ۳۰۶ —
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر | کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری | |||||
آمدمت که بنگرم باز نظر بخود کنم | سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری | |||||
غایت کام و دولتست آنکه بخدمتت رسید | بنده میان بندگان بسته میان بچاکری | |||||
روی بخاک مینهم گر تو هلاک میکنی | دست ببند میدهم گر تو اسیر میبری | |||||
هرچه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی | پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری؟ | |||||
بنده اگر بسر رود در طلبت کجا رسد | گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری[۱] | |||||
گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود | میروی و مقابلی غایب و در تصوری | |||||
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان | گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری | |||||
سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان | ملک یمین خویشرا گر بکشی چه غم خوری |
۵۵۰ – ب
دیدم امروز بر زمین قمری | همچو سروی روان برهگذری | |||||
گوئیا بر من از بهشت خدای | باز کردند بامداد دری | |||||
من ندیدم براستی همه عمر | گر تو دیدی بسرو بر قمری | |||||
یا شنیدی که در وجود آمد | آفتابی ز مادر و پدری | |||||
گفتم از وی نظر بپوشانم | تا نیفتم بدیده در خطری | |||||
چاره صبرست و احتمال فراق | چون کفایت نمیکند نظری | |||||
میخرامید و زیر لب میگفت | عاقل از فتنه میکند حذری | |||||
سعدیا پیش تیر غمزهٔ ما | به ز تقوی ببایدت[۲] سپری |
۵۵۱ – ب
رفتی و همچنان بخیال من اندری | گوئی که در برابر چشمم مصوری |