کشتئی مملو از عجائب بحر | بحرهائی بطبع گوهربار | |||||
از لطافت بمانده بر سر آب | آبش از بحر سینهٔ ابرار |
سفینهٔ مشحون از غرائب فنون و عجائب بوقلمون، درو صدهزار ابکار افکار که امهات بلاغت و آباء براعتاند متوطن، در خفایای زوایای مهوشان فواید و تنگ چشمان فرائد طوطیان طوبی ارواح و بلبلان قفس اشباح از خرمن حال بمنقار قال آورند متمکن، و لآلئی که مشاطهٔ فصحا و بلغا بحلی و حلل فصاحت و بلاغت از عرایس و عوانی اسماع و اطباع اکابر و اکارم و افاضل و فواضل بیارایند. از لطائف انشاء و انشاد شراب صبوحی و صبوح بهاری، از طراوت الفاظ و معانی چون یاقوت رمانی و جواهر عمانی، هم مشام ارواح از روایح آن معطر و هم مسامع قلوب بترقب نفحات آن معتبر، مضامین ضمایر در او مضمر و سواتر سرایر در او مستتر، منظوماتش چون جمال معشوقان دلربا، و منثوراتش چون حال عاشقان انگشت نما، در او غث و ثمین با هم در کمین، و جدّ و هزل با هم همنشین، عرب و عجم باهم آمیخته ترک و هندو در هم آویخته[۱]، حبشی و قرشی از یک خانه شده و همه باهم چو انار یکدانه گشته، قلم بر صفحات او رقاصی کرده و ملاح فکر در بحور آن غواصی نموده، گاه فهم در او سباح، و گاه وهم در او ملّاح، چهرهٔ امید از عکس آن گلشن و دیدهٔ آرزو از ضیاء آن روشن، در سفر قرین و در حضر همنشین و خیر جلیس فیالزمان کتاب. اگر همچنین عنان بیان با دهان قلم سپرده آید گرد حصول این فصول و دقایق این
- ↑ و ریخته.