این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۹۳ —
گر آن شاهد که من دانم بهر کس روی بنماید | فقیر از رقص در حالت خطیب از می خرابستی[۱] | |||||
چنان مستم که پنداری نماند امید هشیاری | بهش بازآمدی مجنون اگر مست شرابستی | |||||
گر آن ساعد که او دارد بدی با رستم دستان | بیک ساعت بیفکندی اگر افراسیابستی | |||||
بیار ای لعبت ساقی اگر تلخست و گر شیرین[۲] | که از دستت شکر باشد و گر خود زهر نابستی | |||||
کمال حسن رویت را مخالف نیست جز خویت | دریغا آن لب شیرین اگر شیرین جوابستی | |||||
اگر دانی که تا هستم نظر با جز تو پیوستم | پس آنگه بر من مسکین جفا کردن صوابستی | |||||
زمین تشنه را باران نبودی بعد ازین حاجت | اگر چندانکه در چشمم سرشک اندر سحابستی | |||||
ز خاکم رشک میآید که بر سر مینهی پایش[۳] | که سعدی زیر نعلینت چه بودی گر ترابستی |
۵۲۷ – ق
ای باد که بر خاک در دوست گذشتی | پندارمت از روضهٔ بستان بهشتی | |||||
دور از سببی نیست که شوریدهٔ سودا | هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی | |||||
باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد | سرگشته چو من در همه آفاق بگشتی | |||||
از کف ندهم دامن معشوقهٔ زیبا | هل[۴] تا برود نام من ای یار بزشتی | |||||
جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای جان | با آن که بیکبارهام از یاد بهشتی | |||||
با طبع ملولت چکند دل که نسازد | شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی | |||||
بسیار گذشتی که نکردی سوی ما چشم | یکدم ننشستم که بخاطر نگذشتی | |||||
شوخی شکر الفاظ و مهی لاله بناگوش | سروی سمن اندام و بتی حورسرشتی | |||||
قلاب تو در کس نفکندی که نبردی | شمشیر تو بر کس نکشیدی که نکشتی | |||||
سیلاب قضا نسترد از دفتر ایام | اینها که تو بر خاطر سعدی بنوشتی |