این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۶۵ —
شبی خیال تو گفتم ببینم اندر خواب | ولی ز فکر تو خواب آیدم؟ خیالست این | |||||
دراز نای شب از چشم دردمندان پرس | عزیز من، که شبی یا هزار سالست این | |||||
قلم بیاد تو دُر میچکاند از دستم | مداد نیست کزو میرود زلالست این | |||||
کسان بحال پریشان سعدی از غم عشق | زنخ زنند و ندانند تا چه حالست این[۱] |
حرف و
۴۷۸ – خ
ای چشم تو دلفریب و جادو | در چشم تو خیره چشم آهو | |||||
در چشم منی و غایب از چشم | زان چشم همیکنم بهر سو | |||||
صد چشمه ز چشم من گشاید[۲] | چون چشم برافکنم بر آن رو | |||||
چشمم بستی بزلف دلبند | هوشم بردی بچشم جادو | |||||
هر شب چو چراغ چشم دارم | تا چشم من و چراغ من کو؟ | |||||
اینچشم و دهان و گردن و گوش | چشمت[۳] مرساد و، دست و بازو | |||||
مه گر چه بچشم خلق زیباست | تو خوبتری بچشم و ابرو | |||||
با اینهمه چشم زنگی شب | چشم سیه تراست هندو | |||||
سعدی بدو چشم تو که دارد | چشمی و هزار دانه لولو[۴] |
۴۷۹ – ب
من از دست کمانداران ابرو | نمییارم گذر کردن بهر سو |