این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۶۱ —
تو دردی نداری که دردت مباد | از آن رحمتت نیست بر درد من[۱] |
۴۷۰ – ط
ای روی تو راحت دل من | چشم تو چراغ منزل من | |||||
آبیست محبت تو گوئی | کامیختهاند با گل من | |||||
شادم بتو مرحبا و اهلا | ای بخت سعید مقبل من | |||||
با تو همه برگها[۲] مهیاست | بی تو همه هیچ حاصل من | |||||
گوئی که نشستهٔ شب و روز | هر جا که توئی[۳] مقابل من | |||||
گفتم که مگر نهان بماند | آنچ از غم تست بر دل من | |||||
بعد از تو هزار نوبت افسوس | بر دور حیات[۴] باطل من | |||||
هر جا که حکایتی و جمعی[۵] | هنگامهٔ تست و محفل من | |||||
گر تیغ زند بدست سیمین | تا خون چکد[۶] از مفاصل من | |||||
کس را بقصاص من مگیرید | کز من بحلست قاتل من |
۴۷۱ – ب
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من | تا چه شود بعاقبت در طلب[۷] تو حال من | |||||
نالهٔ زیر و زار من زارترست هر زمان | بسکه بهجر میدهد عشق تو گوشمال من | |||||
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو | دستنمای خلق شد قامت چون هلال من | |||||
پرتو نور روی تو هر نفسی بهر کسی | میرسد و نمیرسد نوبت اتصال من | |||||
خاطر تو بخون من رغبت اگر چنین کند | هم بمراد دل رسد خاطر بدسگال من | |||||
برگذری و ننگری باز نگر که بگذرد | فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من |