این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۳۹ —
سروبالائی که مقصودست اگر حاصل شود | سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسودهایم | |||||
گر بصحرا دیگران از بهر عشرت میروند | ما بخلوت با تو ای آرام جان آسودهایم | |||||
هر چه از دنیا و عقبی راحتی و آسایشست | گر تو با ما خوش درآئی ما از آن آسودهایم | |||||
برق نوروزی گر آتش میزند در شاخسار | ور گل افشان میکند در بوستان آسودهایم[۱] | |||||
باغبانرا گو اگر در گلستان آلالهایست[۲] | دیگریرا ده که ما با دلستان آسودهایم | |||||
گر سیاست میکند سلطان و قاضی حاکمند | ور ملامت میکند پیر و جوان آسودهایم | |||||
موج اگر کشتی برآرد تا باوج آفتاب | یا بقعر اندر برد ما بر کران آسودهایم | |||||
رنجها بردیم و آسایش نبود اندر جهان[۳] | ترک آسایش گرفتیم این زمان آسودهایم | |||||
سعدیا سرمایهداران از خلل[۴] ترسند و ما | گر برآید بانگ دزد از کاروان آسودهایم |
۴۳۴ – ط
ما در خلوت بروی خلق ببستیم | از همه باز آمدیم و با تو نشستیم | |||||
هر چه نه پیوند یار بود بریدیم | وآنچه نه پیمان دوست بود شکستیم | |||||
مردم هشیار ازین معامله دورند | شاید اگر عیب ما کنند که مستیم | |||||
مالک خود را همیشه غصه گدازد | ملک پری پیکری شدیم و برستیم | |||||
شاکر نعمت بهر طریق که بودیم | داعی دولت بهر مقام که هستیم | |||||
در همه چشمی عزیز و نزد تو خواریم | در همه عالم بلند و پیش تو پستیم | |||||
ای بت صاحبدلان مشاهده بنمای | تا تو ببینیم و خویشتن نپرستیم | |||||
دیده نگه داشتیم تا نرود دل | با همه عیاری از کمند نجستیم | |||||
تا تو اجازت دهی که در قدمم ریز | جان گرامی نهاده بر کف دستیم | |||||
دوستی آنست سعدیا که بماند | عهد وفا هم برین قرار که بستیم |