این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۷۸ —
آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد | چون تواند رفت و[۱] چندین دست دل در دامنش | |||||
من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض[۲] خویش | دشمن آنکس در جهان دارم که دارد دشمنش | |||||
گر تنم موئی شود از دست جور روزگار | بر من آسانتر بود کاسیب موئی بر تنش | |||||
تا چه رویست آنکه حیران ماندهام در وصف او | صبحی از مشرق همی تابد یکی از روزنش | |||||
بعد ازین ای یار اگر تفصیل هشیاران کنند | گر در آنجا نام من بینی قلم بر سر زنش | |||||
لایق سعدی نبود این خرقهٔ تقوی و زهد[۳] | ساقیا جامی بده وین جامه از سر[۴] برکنش |
۳۲۸– ط
رها نمیکند ایام در کنار منش | که داد خود بستانم ببوسه از دهنش | |||||
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق | بدان همیکند و درکشم بخویشتنش | |||||
ولیک دست نیارم زدن در آن[۵] سر زلف | که مبلغی دل خلقست زیر هر شکنش | |||||
غلام قامت آن لعبتم که بر قد او | بریدهاند لطافت چو جامه بر بدنش | |||||
ز رنگ و بوی تو ای سروقدّ سیم اندام | برفت رونق نسرین باغ و نسترنش | |||||
یکی بحکم نظر پای در گلستان نه | که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش | |||||
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز | که برکند دل مرد مسافر از وطنش | |||||
عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل | صبا بشهر درآورد بوی پیرهنش | |||||
شگفت[۶] نیست گر از غیرت تو بر گلزار | بگرید ابر و بخندد شکوفه بر چمنش | |||||
درین روش که توئی گر بمرده برگذری | عجب نباشد اگر نعره آید[۷] از کفنش | |||||
نماند فتنه در ایام[۸] شاه جز سعدی | که بر جمال تو فتنهست و خلق بر سخنش |
۳۲۹– ب
خوشست درد که باشد امید درمانش | دراز نیست بیابان که هست پایانش |