این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴۵ —
هر که بگوش قبول دفتر[۱] سعدی شنید | دفتر وعظش بگوش همچو دَفِ تر شود |
۲۷۰– خ
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود | تا منتهای کار من از عشق چون شود | |||||
دل برقرار نیست که گویم نصیحتی | از راه عقل و معرفتش رهنمون شود | |||||
یار، آن حریف نیست که از در درآیدم | عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود | |||||
فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست | ور کوه محنتم بمثل بیستون شود | |||||
ساکن نمیشود نفسی آب چشم من | سیماب[۲] طرفه نبود اگر بیسکون شود | |||||
دم درکش از ملامتم ایدوست زینهار | کاین درد عاشقی بملامت فزون شود | |||||
جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد | تا زعفران چهرهٔ من لالهگون شود | |||||
دیوار دل بسنگ تعنت خراب گشت | رخت سرای عقل بیغما کنون شود | |||||
چون دور عارض تو برانداخت رسم عقل | ترسم که عشق در سر سعدی جنون شود |
۲۷۱– ط
بخت این کند که رای تو با ما یکی شود | تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود | |||||
خونم بریز و بر سر خاکم گذار کن | کاین رنج و سختیم همه پیش اندکی شود | |||||
آنرا مسلمست تماشای نوبهار | کز عشق بوستان گل و خارش یکی شود | |||||
ای مُفلس آنچه در سر تست از خیال گنج | پایت ضرورتست که در مَهلکی شود | |||||
سعدی درین کمند بدیوانگی فتاد | گر دیگرش خلاص بود زیرکی شود |
۲۷۲– ط
آنکه نقشی دیگرش جائی مصور میشود | نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود | |||||
عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد | بیخلاف[۳] آن مملکت بر وی مقرر میشود |