این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴۲ —
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند | هر که او را غم جانست بدریا نرود | |||||
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن | مهر وامق بجفا کردن عذرا نرود |
۲۶۵– ط
هر که را باغچهٔ هست ببستان نرود | هر که مجموع نشستست پریشان نرود | |||||
آنکه در دامنش آویخته باشد خاری | هرگزش[۱] گوشهٔ خاطر بگلستان نرود | |||||
سفر قبله درازست و مجاور با دوست | روی در قبلهٔ معنی ببیابان نرود | |||||
گر بیارند کلید همه درهای بهشت | جان عاشق بتماشاگه رضوان نرود | |||||
گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی | اندرونت بگل و لاله و ریحان نرود | |||||
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست | مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود | |||||
صفت عاشق صادق بدرستی آنست | که گرش سر برود از سر پیمان نرود | |||||
بنصیحتگر دلشیفته میباید گفت | برو ایخواجه که ایندرد بدرمان نرود | |||||
بملامت نبرند[۲] از دل ما صورت عشق | نقش بر سنگ نبشتست بطوفان نرود | |||||
عشق را عقل نمیخواست که بیند لیکن | هیچ عیار نباشد که بزندان نرود | |||||
سعدیا گر همه شب شرح غمش خواهی گفت | شب بپایان رود و شرح بپایان نرود |
۲۶۶– ط، خ
در من این عیب قدیمست و بدر مینرود | که مرا بی می و معشوق بسر مینرود | |||||
صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار | کاین بلائیست که از طبع بشر مینرود | |||||
مرغ مألوف که با خانه خدا اُنس گرفت | گر بسنگش بزنی جای دگر مینرود | |||||
عجب از دیدهٔ گریان منت میآید؟ | عجب آنست کزو خون جگر مینرود | |||||
من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش | اگرم میرود از پیش اگر مینرود | |||||
خواستم تا نظری بنگرم و بازآیم | گفت ازین کوچه ما راه بدر مینرود |