این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۲۳ —
ما همانیم که بودیم و محبت باقیست | ترک صحبت نکند[۱] دل که بمهر آکندند | |||||
عیب شیرین دهنان نیست که خون میریزند | جرم صاحبنظرانست که دل میبندند | |||||
مرض عشق نه دردیست که میشاید گفت | با طبیبان که درین باب نه دانشمندند | |||||
ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند | که درین مرحله بیچاره اسیری چندند | |||||
طبع خُرسند نمیباشد و بس مینکند | مهر آنان که بنادیدن ما خُرسندند | |||||
مجلس یاران بی نالهٔ سعدی خوش نیست | شمع میگرید و نظارّگیان میخندند |
۲۲۹– ط
پیش رویت دگران صورت بر دیوارند | نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند | |||||
تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند[۲] | تا ترا یار گرفتم همه خلق[۳] اغیارند | |||||
آنکه گویند بعمری شب قدری باشد | مگر آنست که با دوست بپایان آرند | |||||
دامن دولت جاوید و گریبان امید | حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند | |||||
نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس[۴] | که بشمشیر غمت کشته چو من بسیارند | |||||
عجب از چشم تو دارم که شبانش[۵] تا روز | خواب میگیرد و شهری[۶] ز غمت بیدارند | |||||
بوالعجب واقعهٔ باشد و مشکل دردی[۷] | که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند | |||||
یَعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند | بلکه آن نیز خیالیست که میپندارند | |||||
سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی | باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند | |||||
تا ببستان ضمیرت گل معنی بشکفت | بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند |
۲۳۰– ط
شاید این طلعت میمون که بفالش دارند | در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند | |||||
که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید | یا مگر آینه[۸] در پیش جمالش دارند |