این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۱۹ —
طعنه بر حیرت سعدی نه بانصاف زدی | کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند | |||||
هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست | حیوانیست که بالاش بانسان ماند |
۲۲۲– ب
حُسن تو دایم بدین قرار نماند | مست تو جاوید در خمار نماند | |||||
ای گل خندان نوشکفته نگه دار[۱] | خاطر بلبل که نوبهار نماند | |||||
حسن دلاویز پنجهایست نگارین | تا بقیامت برو نگار نماند | |||||
عاقبت از ما غبار ماند، زنهار[۲] | تا ز تو بر خاطری غبار نماند | |||||
پار گذشت آنچه دیدی از غم و شادی | بگذرد امسال و همچو پار نماند | |||||
هم بدهد دَور روزگار مرادت | ور ندهد دَور روزگار نماند[۳] | |||||
سعدی شوریده بیقرار چرائی؟ | در پی چیزی که برقرار نماند | |||||
شیوهٔ عشق اختیار اهل ادب نیست | بل چو قضا آید اختیار نماند |
۲۲۳– ط
عیبجویانم حکایت پیش جانان گفتهاند | من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفتهاند | |||||
پیش ازین گویند[۴] کز عشقت پریشانست حال | گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفتهاند | |||||
پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه | جرم درویشی چه باشد تا بسلطان گفتهاند؟ | |||||
تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کردهاند؟[۵] | یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفتهاند؟ | |||||
دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس | دوستی باشد که دردم پیش درمان گفتهاند | |||||
ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کردهاند | حال سرگردانی آدم برضوان گفتهاند | |||||
داغ پنهانم نمیبینند و مِهر سر بمُهر | آنچه بر اجزای ظاهر دیدهاند آن گفتهاند | |||||
ور نگفتندی چه حاجت کاب چشم و رنگ روی | ماجرای عشق از اول[۶] تا بپایان گفتهاند |
- ↑ میازار.
- ↑ ماند و زنهار، ماند هیهات.
- ↑ تجدیدنظر: ور ندهد جور روزگار نماند
- ↑ متن با نسخههای معتبر مطابقست و در یک نسخه: گفتند. (همچنین در بیت نهم)
- ↑ شکل غلط قبلی: ...حگایت...
- ↑ عشقم از سر.