این برگ همسنجی شدهاست.
— ۵۵ —
سعدی حجاب نیست تو آئینه پاک دار | زنگارخورده چون بنماید جمال دوست؟ |
۹۸– ب
گفتم مگر بخواب ببینم خیال دوست | اینک علیالصباح نظر بر جمال دوست | |||||
مردم هلال عید بدیدند و پیش ما | عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست[۱] | |||||
ما را دگر بسرو بلند التفات نیست | از دوستی قامت با اعتدال دوست | |||||
زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش | پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست | |||||
ای خواب گرد دیدهٔ سعدی دگر مگرد | یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست |
۹۹– ط
صبح میخندد و من گریهکنان از غم دوست | ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست؟ | |||||
بر خودم گریه همی آید و بر خندهٔ تو | تا تبسم چکنی بیخبر از مبسم دوست؟ | |||||
ای نسیم سحر از من بدلارام بگوی | که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست | |||||
گو کم یار برای دل اغیار مگیر | دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست | |||||
تو که با جانب خصمت بارادت نظرست | به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست | |||||
من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نیک | که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست | |||||
نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی | تا غباری ننشیند بدل خرم دوست | |||||
هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را | همه وقتی غم آن تا چکند با غم دوست |
۱۰۰– ب
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست | تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست | |||||
دل زنده میشود بامید وفای یار | جان رقص میکند بسماع کلام دوست | |||||
تا نفخ صور باز نیاید بخویشتن | هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوست | |||||
من بعد ازین اگر بدیاری سفر کنم | هیچ ارمغانئی نبرم جز سلام دوست | |||||
رنجور عشق به نشود جز ببوی یار | ور رفتنیست جان ندهد جز بنام دوست |
- ↑ شکل غلط قبلی: عیدست و آندو ابروی...