این برگ همسنجی شدهاست.
— ۵۲ —
کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر؟ | کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست؟ | |||||
بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم | که دل بغمزهٔ خوبان مده که سنگ و سبوست | |||||
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را | بدوستی که نگوید بجز حکایت دوست | |||||
بآب دیدهٔ خونین نبشته قصهٔ عشق[۱] | نظر بصفحهٔ اول مکن که تو بر توست |
۹۲– ط
کس بچشم در نمیآید که گویم مثل اوست | خود بچشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست | |||||
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند | آبروی نیکنامان در خرابات[۲] آبجوست | |||||
جز خداوندان معنی را نغلطاند[۳] سماع | اولت مغزی بباید تا برون آئی ز پوست | |||||
بندهام گو[۴] تاج خواهی بر سرم نه یا تبر | هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست | |||||
عقل باری[۵] خسروی میکرد بر ملک وجود | باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست | |||||
عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی | زیر هر موئی دلی بینی که سرگردان چو گوست | |||||
سعدیا چندانکه خواهی گفت وصف روی یار | حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست |
۹۳– ب
یار من آنکه لطف خداوند یار اوست | بیداد و داد و ردّ و قبول اختیار اوست | |||||
دریای عشق را بحقیقت کنار نیست | ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست | |||||
در عهد لیلی اینهمه مجنون نبودهاند | وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست | |||||
صاحبدلی نماند درین فصل نوبهار | الاّ که عاشق گل و مجروح خار اوست | |||||
دانی کدام خاک برو رشک میبرم؟ | آنخاک نیکبخت که در رهگذار اوست | |||||
باور مکن که صورت او عقل من ببرد | عقل من آن ببرد که صورتنگار اوست | |||||
گر دیگران بمنظر زیبا نظر کنند | ما را نظر بقدرت پروردگار اوست | |||||
اینم قبول بس که بمیرم بر آستان | تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست |