این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۵ —
۲۶– ط
ما را همه شب نمیبرد خواب | ای خفتهٔ روزگار دریاب | |||||
در بادیه تشنگان بمردند | وز حله بکوفه میرود[۱] آب | |||||
ای سخت کمان سست پیمان | این بود وفای عهد اصحاب؟ | |||||
خارست بزیر پهلوانم | بی روی تو خوابگاه سنجاب | |||||
ای دیدهٔ عاشقان برویت | چون روی مجاوران بمحراب | |||||
من تن بقضای عشق دادم | پیرانه سر آمدم بکتاب | |||||
زهر از کف دست نازنینان | در حلق چنان رود که جلّاب | |||||
دیوانهٔ کوی خوبرویان | دردش نکند جفای بوّاب | |||||
سعدی نتوان بهیچ کُشتن | الّا بفراق روی احباب |
۲۷– ط
ماهرویا روی خوب از من متاب | بی خطا کشتن چه میبینی صواب؟ | |||||
دوش در خوابم در آغوش آمدی | وین نپندارم که بینم جز بخواب | |||||
از درون سوزناک و چشم تر | نیمهای در آتشم نیمی در آب | |||||
هر که باز آید ز در پندارم اوست | تشنه مسکین آب پندارد سراب | |||||
ناوکش را جان درویشان هدف | ناخنش را خون مسکینان خضاب | |||||
او سخن میگوید و دل میبرد | و او نمک میریزد و مردم[۲] کباب | |||||
حیف باشد بر چنان تن پیرهن | ظلم باشد بر چنان صورت نقاب | |||||
خوی بدامان از بناگوشش بگیر | تا بگیرد جامهات بوی گلاب | |||||
فتنه باشد شاهدی شمعی بدست | سرگران از خواب و سرمست از شراب | |||||
بامدادی تا بشب رویت مپوش | تا بپوشانی[۳] جمال آفتاب |