این برگ همسنجی شدهاست.
باب دهم
— ۲۴۶ —
بنالید بر آستان کرم | که یارب بفردوس اعلی برم | |||||
مؤذن گریبان گرفتش که هین | سگ و مسجد ای فارغ[۱] از عقل و دین | |||||
چه شایسته کردی که خواهی بهشت؟ | نمیزیبدت ناز با روی زشت | |||||
بگفت این سخن پیر و بگریست مست | که مستم بدار از من ای خواجه دست | |||||
عجب داری از لطف پروردگار | که باشد گنه کاری امیدوار | |||||
ترا مینگویم که عذرم پذیر | در توبه بازست و حق دستگیر | |||||
همی شرم دارم ز لطف کریم | که خوانم گنه پیش عفوش عظیم | |||||
کسیرا که پیری درآرد ز پای | چو دستش نگیری نخیزد ز جای | |||||
من آنم ز پای اندر افتاده پیر | خدایا بفضل خودم[۲] دست گیر | |||||
نگویم بزرگی و جاهم ببخش | فروماندگی و گناهم ببخش | |||||
اگر یاری اندک زلل داندم | بنابخردی شهره گرداندم | |||||
تو بینا و ما خائف از یکدگر | که تو پرده پوشی و ما پرده در | |||||
برآورده مردم ز بیرون خروش | تو بیننده[۳] در پرده و پرده پوش | |||||
بنادانی ار بندگان سر کشند | خداوندگاران قلم در کشند | |||||
اگر جرم بخشی بمقدار جود | نماند گنهکاری اندر وجود | |||||
و گر خشم گیری بقدر گناه | بدوزخ فرست و ترازو مخواه | |||||
گرم دست گیری بجائی رسم | و گر بفکنی بر نگیرد کسم | |||||
که زور آورد گر تو یاری دهی؟ | که گیرد چو تو رستگاری دهی؟ | |||||
دو خواهند بودن بمحشر فریق | ندانم کدامین[۴] دهندم طریق | |||||
عجب گر بود راهم از دست راست | که از دست من جز کجی برنخاست |