جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش | چو حق بر تو پاشد تو با بنده پاش |
اوقات عزیز خود را موزع کند بعضی بتدبیر ملکداری و مصالح دنیوی، و بعضی بلذات و خواب، و قسمی بطاعات و مناجات با حق – خصوص در وقت سحرگاه که اندرون صافی باشد – و نیت خیر کند و از حقتعالی مدد توفیق خیر خواهد، و اندرون خود با حق و خلق راست گرداند، و خواب نکند تا حساب نفس خود نکند که آنروز از او چه صادر شده است تا اگر نیکی نکرده باشد توبه کند و پشیمان شود، و نفس خود را سرزنش کند، و بر خود غرامتی نهد بخلاف آنکه کرده باشد، و بنیکی بکوشد.
و اندازهٔ کارها نگاه دارد، نیکمردی کند نه چندانکه بدان چیره گردند، و بخشندگی کند نه چندانکه دستگاه ضعیف شود، خزینه نگاه دارد نه چندانکه حاشیت و لشکری سختی برند، خشم گیرد نه چندانکه مردم از آن متنفر[۱] شوند و بازی کند نه چندانکه هیبتش برود. جائی که رود قوّت از خدای تعالی خواهد و بزور خود کفایت نکند. عهدهٔ ملکداری کاری عظیم است بیدار و هشیار باید بودن و بلهو و طرب مشغول بودن همه وقتی نشاید.
با اهل دولت ببازی نشست | که دولت ببازی برفتش ز دست |
چندین نصیحت سعدی بشنود و در مهمات کار بندد و چون منتفع شود دعای خیر دریغ ندارد و دست سخاوت گشاده دارد.
زرافشان چو دنیا بخواهی گذاشت | که سعدی دُر افشاند اگر زر نداشت |
- ↑ متفرق.