این برگ همسنجی شدهاست.
در فضیلت قناعت
— ۱۰۷ —
پسر گفت ای پدر قول حکما را چگونه مخالفت کنیم[۱] که گفتهاند
رزق اگر چه مقسومست باسباب حصول[۲] تعلق شرطست و بلا اگر چه
مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب
رزق اگر چند بی گمان برسد | شرط عقلست جستن از درها | |||||
ور چه کس بی اجل نخواهد مرد | تو مرو در دهان اژدرها |
درین صورت که منم با پیل دمان بزنم و با شیر ژیان پنجه درافکنم پس مصلحت آنست ای پدر که سفر کنم کزین بیش طاقت بی نوائی نمیآرم
چون مرد در فتاد[۳] ز جای و مقام خویش | دیگر چه غم خورد همه آفاق جای اوست | |||||
شب هر توانگری بسرائی همی روند | درویش هر کجا که شب آمد سرای اوست |
این بگفت و پدر را وداع کرد و همت خواست و روان شد و با خود[۴] همی گفت
هنرور چو بختش نباشد بکام | بجائی رود کش ندانند نام |
همچنین تا برسید بکنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد و خروش[۵] بفرسنگ میرفت
سهمگن آبی که مرغابی درو ایمن نبودی | کمترین موج آسیا سنگ از کنارش در ربودی |
گروهی مردمان را دید هر یک بقراضهای در معبر نشسته و رخت