این برگ همسنجی شدهاست.
در فضیلت قناعت
— ۱۰۱ —
کرم[۱] ظاهر حالش بنعمت دنیا آراسته و خست[۲] نفس جبلی در وی همچنان متمکن تا بجائی که نانی بجانی از دست ندادی و گربه بوهریره را بلقمهای ننواختی و سگ اصحاب الکهف را استخوانی[۳] نینداختی فیالجمله خانه او را[۴] کس ندیدی در گشاده و سفره او را سر گشاده
درویش بجز بوی طعامش نشنیدی | مرغ از پَس[۵] نان خوردن او ریزه نچیدی |
شنیدم که بدریای مغرب اندر راه مصر بر گرفته بود و خیال فرعونی در سر حَتی اِذا ادرکه الغرق بادی مخالف کشتی برآمد
با طبع ملولت چکند هر[۶] که نسازد | شُرطه همه وقتی نبود لایق کشتی |
دست دعا بر آورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت و اِذا رَکِبوا فِی الفلکَ دَعو الله مُخلصینَ لَهُ الدین
دست تضرع چسود بنده محتاج را | وقت دعا بر خدای وقت کرم در بغل |
از زر و سیم راحتی برسان | خویشتن هم تمتعی برگیر | |||||
وانگه این خانه کز[۷] تو خواهد ماند | خشتی از سیم و خشتی از زر گیر |
آوردهاند که در مصر اقارب درویش داشت[۸] ببقیت مال او توانگر شدند و جامهای کهن بمرگ او بدریدند و خز و دمیاطی بریدند هم در آن هفته یکی را دیدم ازیشان بر باد پائی[۹] روان[۱۰] غلامی در پی دوان
وه که گر مرده باز گردیدی | بمیان[۱۱] قبیله و پیوند | |||||
ردّ میراث سخت تر بودی | وارثان را ز مرگ خویشاوند |