این برگ همسنجی شدهاست.
در اخلاق درویشان
— ۶۹ —
نیک باشی و بدت گوید[۱] خلق[۲] | به که بد باشی و نیکت بینند |
لیکن مرا که حسن ظن همگنان[۳] در حق من بکمالست و من در عین نقصان روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن[۴]
اِنّی لَمستمر مِن عَین جیرانی | وَالله یَعلم اسراری و اعلانی |
در بسته بروی خود ز مردم | تا عیب نگسترند ما را | |||||
در بسته چه سود و عالم الغیب | دانای نهان و آشکارا |
حکایت
پیش یکی از[۵] مشایخ گله کردم که فلان بفساد من[۶] گواهی داده است گفتا بصلاحش خجل کن
تو نیکو روش باش تا بد سگال | بنقص تو گفتن نیابد مجال | |||||
چو آهنگ بربَط بود مستقیم | کی از دست مطرب خورد گوشمال |
حکایت[۷]
یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف[۸] گفت پیش ازین طایفهای در جهان بودند بصورت پریشان و بمعنی جمع اکنون جماعتی