این برگ همسنجی شدهاست.
باب دوّم
— ۶۶ —
گوئی رگ جان میگسلد زخمه ناسازش | ناخوشتر از آوازه مرگ پدر آوازش |
گاهی انگشت حریفان ازو در کوش و گهی بر لب که خاموش
نهاج[۱] اِلی صوتِ الاغانی لطیبها[۲] | وانت مُغنّ اِن َسکتَّ نطیبُ |
نبیند کسی در سماعت خوشی | مگر وقت رفتن که دم در کشی |
چون در آواز آمد آن بر بط سرای | کدخدا را گفتم از بهر خدای | |||||
زیبقم در گوش کُن تا نشنوم | یا درم بگشای تا بیرون روم |
فیالجمله پاس خاطر یاران را موافقت کردم و شبی بچند مجاهده[۳] بروز آوردم
مؤذن[۴] بانگ بی هنگام برداشت | نمیداند که چند از شب گذشته است | |||||
درازیّ شب از مژگان من پُرس | که یکدم خواب در چشمم نگشته است |
بامدادان بحکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی نهادم و در کنارش گرفتم و بسی شکر گفتم یاران ارادت من در حقّ او خلاف عادت دیدند و بر خفت عقلم حمل کردند[۵] یکی زان میان زبان تعرّض دراز کرد و ملامت کردن آغاز که این حرکت مناسب رای خردمندان نکردی خرقه مشایخ بچنین مطربی دادن که در همه عمرش درمی بر کف نبوده است و قراضهای در دف
مطربی دور ازین خجسته سرای | کس دو بارش ندیده در یک جای | |||||
راست چون بانگش از دهن برخاست | خلق را موی بر بدن برخاست |