این برگ همسنجی شدهاست.
در اخلاق درویشان
— ۶۱ —
من از شراب این سخن مست و فضاله[۱] قدح در دست که روندهای برکنار مجلس گذر کرد و دور آخر درو اثر کرد و نعرهای زد که دیگران بموافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس بجوش کفتم ای سبحانالله[۲] دوران با خبر در حضور و نزدیکان بیبصر دور
فهم سخن چون نکند مستمع | قوّت طبع از متکلم مجوی | |||||
فسحت میدان ارادت بیار | تا بزند مرد سخنگوی گوی |
حکایت
شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند سربنهادم و شتربانرا گفتم دست از من بدار
پای مسکین پیاده چند رود | کز تحمل ستوه شد بُختی | |||||
تا شود جسم فربهی لاغر | لاغری مرده باشد از سختی |
گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی در پس اگر رفتی بردی و گر خفتی مردی
خوشست زیر مغیلان براه بادیه خفت | شب رحیل ولی ترک جان بباید گفت |
حکایت
پارسائی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگی داشت و بهیچ دارو به نمیشد مدتها در آن رنجور[۳] بود و شکر خدای عزّ وجلّ علیالدوام گفتی