خداوند فرمان و رای و شکوه | ز غوغای مردم نگردد ستوه |
یکی مظلمه پیش حجاج یوسف برد جوابش نگفت و التفاتش نکرد. مرد بخندید و بخنده[۱] همیرفت و میگفت این از خدای متکبرتر است. بحجاج رسانیدند. بخواندش که این چرا گفتی؟ گفت از برای آنکه خدا با موسی سخن گفت و ترا از دل نمیآید که با خلق خدای سخن گوئی. حجاج این سخن بشنید و انصافش بداد.
۵۸– عقوبت آنکس که در حق بیگناهی افتری کند آنست بخصمش سپارند تا دمار از روزگار او بر آورد و دیگران از فضیحت او[۲] نصیحت پذیرند و عبرت گیرند.
۵۹– اهل قلم را از عمل بعمل و از جای بجای نقل فرماید هر چند[۳]، تا اگر تخلیطی رود پوشیده نماند.
۶۰– بنزل و هدیه و پیش کشی و تحفه و نوباوه که پیش سلطان آرند پاداش کند و در مقابل[۴] امثال هدایا تعجیل کند[۵] و تأخیر از اندازه بیرون نرود.
۶۱– در چشم غریبان روا باشد پادشاه را مهیب نشستن و هیبت نمودن[۶] اما در خلوت خاصان گشاده روی اولیتر و خوش طبع و آمیزگار.
۶۲– دو کس را که با یکدیگر الفتی زیادت نداشته باشند در عمل انباز گرداند تا با خیانت یکدیگر نسازند[۷].