مناسبت است و ترا بدو چه مشابهت گفت خاموش که اگر حسودان بغرض گویند شترست و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من دارد[۱] تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده شود[۲] مار گزیده مرده بود ترا همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت امّا متعنتان در کمیناند و مدّعیان گوشه نشین اگر آنچه حُسن سیرت تُست بخلاف آن تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی[۳] در آن حالت[۴] مجال مقالت باشد؟ پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گوئی
بدریا دَر منافع بی شمارست | و گرخواهی سلامت بر کنارست |
رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و روی از حکایت من در هم کشید و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت کین چه عقل و کفایت[۵] است و فهم و درایت[۶] قول حکما درست آمد که گفتهاند دوستان بزندان[۷] بکار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند
دوست مشمار آنکه در نعمت زند | لاف یاری و برادر خواندگی | |||||
دوست آن دانم[۸] که گیرد دست دوست | در پریشان حالی و درماندگی |
دیدم که متغیر میشود و نصیحت بغرض میشنود بنزدیک صاحبدیوان رفتم بسابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا بکاری مختصرش نصب کردند چندی برین برآمد لطف طبعش را بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند و کارش[۹] از آن در گذشت و بمرتبتی والاتر از آن متمکن[۱۰] شد همچنین نجم سعادتش در ترقی بود