این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۲۴ —
فیالجمله روح و جسم ز هم متفرق شوند | مرغ از قفس برآید و در آشیان شود | |||||
جان ار بود پلید شود در زمین فرو | ور پاک باشد او ز بر آسمان شود | |||||
آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد | وز بم و زیر خانه پر آه و فغان شود | |||||
از یکطرف غلام بگرید بهای های | وز یکطرف کنیز بزاری کنان شود | |||||
دُر یتیم گوهر یکدانه را ز اشک | جزع دو دیده پُر ز عقیق یمان شود | |||||
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی | اوراد ذاکران ز کران تا کران شود | |||||
آرند نعش تا بلب گور و هرکه هست | بعد از نماز باز سَرِ خانمان شود | |||||
هر کس رود بمصلحت خویش و جسم ما | محبوس و مستمند در آن خاکدان شود | |||||
پس منکر و نکیر بپرسند حال ما | وین جمله حکمها ز پی امتحان شود | |||||
گر کردهایم خیر و نماز و خلاف نفس | آن خاکدان تیره بما گلستان شود | |||||
ور جرم و معصیت بود و فسق کار ما | آتش در اوفتد بلحد هم دخان شود | |||||
یکهفته یا دو هفته کم و بیش صبح و شام | با گریه دوست همدم و همداستان شود | |||||
حلوا سه چار سخن شب جمعه چند بار | بهر ریا بخانهٔ هر گورخوان شود | |||||
وان همسر عزیز که از عدّه[۱] دست داشت | خواهد که باز بستهٔ عقد فلان شود | |||||
میراث گیر کم خرد آید بجستجوی | پس گفت و گوی بر سر باغ و دکان شود | |||||
نامی ز ما بماند و اجزای ما تمام | در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود | |||||
و آنگه که چند سال برین حال بگذرد | آن نام نیز گم شود و بینشان شود | |||||
و آن صورت لطیف شود جمله زیر خاک | و آن جسم زورمند کفی استخوان شود | |||||
از خاک گورخانهٔ ما خشتها پزند | و آن خاک و خشت دستکش گل گران شود | |||||
دوران روزگار بما بگذرد بسی | گاهی شود بهار و دگر گه خزان شود | |||||
تا روز رستخیز که اصناف خلق را | تنها ز بهر عرض قرین روان شود |
- ↑ وعده.