این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۲۱ —
ای گرگ نگفتمت که روزی | بیچاره شوی بدست یوزی |
کدام قوت و مردانگی و برنائی | که خشمگیری و با نفس خویش برنائی |
خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی | نه چون کارت بجان آید خدا از جان و دل خوانی |
گهی کاندر بلا مانی خدا خوانی... | چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی |